بدون عنوان
دیروز با خاله ها رفتم دهکده ابی شما رو راه نمیدادن اخه نخود هستی پیش مامانی موندی اصلن بم خوش نگذشت خیلی دلم برات تنگ شد ٨ صبح رفتیم ٨ شب اومدیم دیگه دا شت اشکم در میومد دلم برا بابایی هم تنگ شد اممممممممممممممممممممممممما وقتی برگشتم مامانی گفت از صبح بت پستونک نداده میخاد از پستونک بگیرتت شبم خونه مامانی موندیم تو موفق شدی یک شبانه روز پستونک نخوری امروزم روز دومه ممنون مامانییییییییییییییی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی