چرا اینقدر بدشانسم
یک هفته ای بود درگیر تولد فاطمه بودم همه این کارا هم به خاطر خندیدن و خوشحال شدن تو بود دخترم اما نمیدونم چرا اینقدر بدشانسم یه چند روز قبل تولدت وقتی تماس میگرفتم که دعوت کنم اشنا ها رو یه موضوع پیش اومد و منو خیلی ناراحت کرد تا ٢ روز ناراحت اون موضوع بودم خدایی اش انسان بخشنده باشه و دل بزرگ داشته باشه یه نعمته اون موضوع که تموم شد دخترکم ٥ شنبه شروع کرد سرفه کردن و استفراغ فرداشم تولدش بود کلی کلافه شدم همش تمیز میکردم دخترکم بالا می اورد زودی بردمش دکتر انتی بیوتیک و شربت نوشت اون شبم خونه مادرم خوابیدم باز نصف شب بیدار شدی و کلی بالا اوردی انگار مامانم از من راحت نمیشه خدا خیرش بده و عاقبتشو خیر کنه اینقد کمکم میکنه در واقع همه کارا و زحمتا افتاد گردن مامان و خواهرم جمعه که تولدت بود منم گلو درد شدید گرفتم کلی اعصابم خورد شد دخترکم و از همه بدتر وقتی لباس عروستو پوشوندم قبل اومدن مهمونا باز رو لباست بالا اوردی و من تند دراوردم شستم خلاصه روز خوبی برام نبود الانم من بدجور حالم بده و بازم خونه مامانم هستم دخترکم هنوز خوب نشده دوستان عزیزم التماس دعای فراوان