دلم برای بچگی ات تنگ شده
مادر شوهرم چند تا از عکسای نوزادی فاطمه رو برام فرستاد همین طور اشکام سرازیر شد خیلی دلم گرفت چون هیچ لذتی از نوزادی و بچگی فاطمه نبردم از این همه معصومیت و زیبایی هیچی نصیبم نشد نصیبم نشد محکم بدن کوچیکشو تو بغلم فشار بدم و از ته دل ببوسمش و بوش کنم .نتها چیزی که نصیبم شد گریه های فراوان فاطمه و درد و بی خوابی بود و به جای لذت بردن از نعمت مادری زجر میکشیدم یادم نمیره که چقدر عاجزبودم از نگه داشتن فاطمه و از اینکه نمیتونستم ازپس نگهداری از فاطمه بر ام چه عذابی میکشیدم یادم نمیره چه شب هایی که تا صبح چشم رو هم نمیزاشتم و وسطای روز از خستگی غش میکردم و یادم نمیره که مادرم چقدر کمکم کرد و اونم چه شبهایی رو تا صبح با من بیدار موند دخترم پاره تنم بدون تو ٢ تا مادر داشتی مادر من هم شاید بیشتر از من برات زحمت کشید یادت نره دخترم.کسی که شکر گزار مخلوق خدا نباشه نمیتونه شکرگزار خالق باشه. کاش میشد برای چند لحظه کوتاه به عقب برگردم که بتونم محکم بغلت کنم و ببوسمت اما حیف لحظه هایی که میگذره دیگه برنمیگرده واسه همینه میگن قدرلحظاتتون رو بدونید